کد جاوا وبلاگ
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به نام خدا

روزی که دل،سوی یار، پریشان احوال درد خود را به حاجتی از مهروخجلت برد، یارآنچنان سیلی به گوش دل نواخت که بانگ از اعضا وجوارحش بر همی خواست،لیک این سیلی دل نواز را به مهرمعشوق ترجمان نمود. این بود که عاشق تر از پیش این بار در خلوت خود با یار به گفتگو پرداخت وهمه ی آرزوهای محال را بیافت تاکه درافسانه اش غرق همی گشت وبرباورخیال ، بالی متصل ، سواره به آسمان شتافت . در آسمان عشق او می دید ومی گفت وشادبود تا به ستاره ای کم نور رسید وازاو کم سویی اش راسراغ گرفت. گفتا : ای عاشق صادق بی پروا که اکنون بربال خیالت ، به آسمان آبی عشاق راه یافتی بدان وآگاه باش که هرکه بر این پنداربه آسمان سفرکند، ستاره ای گردد که سالیان درازبرمعشوق نوربتاباند وازفرط پرتوافکنی،خودتهی ازنورشود.اما دل خوش همی دارد که معشوقش هرشب ازچارچوب کوچک اتاق روبه آسمان کند وباخاطری خوش ازچشمک های سراسرعشق ستاره ای درآسمان، به بسترخواهدشدن بی آنکه بداند آن ستاره روزی در زمره عشاقش بوده است . تواینک اگرسیلی خورده ی معشوقی به اینحال روزگارت سپری کن وستاره ای باش برآسمانش که در زیر این آسمان هرکجا شادمان باشد تونیزشادکام خواهی بود. طهران – هفتم امردادیکهزارو سیصدو هشتاد وهشت.بنده کمترین 

 


نوشته شده در  شنبه 90/11/22ساعت  11:45 عصر  توسط عدالت جویان نسل بیدار 
  نظرات دیگران()

به نام خدا 

خدایا شب های پر ستاره ای را در پیش رویم قرارداده ای اما چگونه به آسمان عشقت نگاهی بیاندازم، در حالی که چشم هایم آلوده به گناه است و تیرگی آن را در برگرفته و چشم باطنم در گیرو دار دنیا به خود اشتغالی بسنده کرده و اینک جز شرمساری از آنچه بازگو خواهم کرد هیچ ندارد.بار پروردگارا روزها را به فکر تهیه ی نانی و آذوقه ای هستم تا شب ها را سیر بخوابم که  مباد ، گرسنگی آزارم دهدو شب ها از مستی سیری سرخوش زندگانی خود هستم.گاه سیرم و سنگین که این تابِ عبادتِ درگاهت را برنمی تابد و گاه رنجورم و ناتوان که رمقی در وصالت برایم باقی نمی گذارد.خداوندا سفره ام را رنگین می کنم تا نباشد، فرزندانم اندکی آزرده شوند و حال آنکه در همسایگی ام و یا چند در آن طرف تر کودکانی خسته و شاید گرسنه ، ای بسا در بی پدری و یا در بی رونقی با سفره هایی خالی در مقابل.پیره زنانی تنها و پیرمردانی رنجورویا خانواده ای بی پناه ونا آرامند و من چه می دانم که آنها چگونه روزگار می گذرانند.گاه به بهانه دلمشغولی هایم و گاه به بهانه آبرویم که مباد درتیررس گزند زبان کلفت گویان قرارگیرد ، از نزدیک شدن به آنها می هراسم و اگر راستش را بگویم ،بسیاری اوقات اصلا به یاد آنها نیستم.عزیزم،شکم وقدرت و دنیا و دنیا و دنیا همه چیزم شده.بهانه یِ آبرو مرا از وظایفم دور کرده.بهانه یِ وظیفه مرا از تکالیفم باز داشته.بهانه یِ اعتماد مرا از توکل به دور ساخته.بهانه یِ دینداری،مرا از تو دور ساخته و بهانه یِ اتکا به کردار نیک ، مرا در زمره یِ بی عملان قرارداده و می ترسم که بهانه یِ ترس از دوزخ،قرب به جنت را از من باز بستاند که هرچه کرده ام به بهانه ای بوده است و نه به بهایی!چه شرمگینم که ماه مختص عبادتت را به اطاعت از نفس و کام می گذرانم.چه قدرپریشان می شوم آنگاه که در این ایام دلمشغولی هایم همان دغدغه های نان و آب است و بهایم ،همان بهانه های همیشگی ام و نه انگار که این شبها ستاره باران است آسمان شهر عشق!

 


نوشته شده در  سه شنبه 88/6/10ساعت  12:37 صبح  توسط عدالت جویان نسل بیدار 
  نظرات دیگران()

به نام خدا

کاش آدم ها خودمانی بودند ، کاش همه یِ چیزها را برای خودمان نمی خواستیم، کاش می دانستیم که عمر سفر چقدر کوتاه است ، کاش می دانستیم که می گذاریم ومی رویم ، کاش دل هایمان برای هم می تپید . برای آنهایی که در خانه نانی برای خوردن ندارند . برای آنهایی که آرزوی دست نوازش گر پدر و صدای لطیف مادر در لالایی های شبانه رویای شیرینی است که هرگز به حقیقت نمی پیوندد .کاش به جای دین زدگی دین دار بودیم و به جای مردم زدگی مردم دار . کاش شعارها خاتمه می یافت و فصل عمل آغاز می شد ، کاش گوشی شنوا داشتیم که صدای پیامبر که درود خدا براو و خاندانش باد،آن را نوازش می داد:آنچه را که بر خود می پسندی بر دیگران هم بپسندکاش این همه دروغ گویی نبود. کاش سیاست نبود. کاش صداقت بر سیاست حاکمیت می کرد . آنوقت دیگر برای مصلحت دروغ نمی گفتیم تا این همه دل های مردمانمان غبار آلوده باشد و نان های شان دروغ آلوده .راستی گفتم غبار ، این روزها در شهر ها غبار همه جا را گرفته ، دور دست ها و دربعضی جاها، حتی نزدیک ها هم به خوبی معلوم نیست . دررادیو گفتند که شهرداری به مردم ماسک رایگان می دهد تا مبادا نفسشان غبار آلود بشود . گفتند که حالا درمانگاه های شهرداری آدم ها را رایگان ویزیت می کنند . پلیس ها آمدند توی رادیو و تلویزیون به مردم گفتند که از شهر ها بیرون بروند ، بروند شمال و جاهایی که هوا خوب است تا مبادا مریض بشوند .چقدر همه مهربان شده اند این روزها با هم . کاش می دانستیم که سال هاست غبار جدایی از هم دل هامان را گرفته ، غبار آلودگی به گناه چشم هایمان را خاکستری کرده ، سالهاست که همه جا را خاکستری می بینیم ، سالهاست که در آلودگی نفس می کشیم وریه جانمان مملو از غبار دروغ و نفرت و دورنگی شده . سالهاست آنچه می گوییم و آنچه باور داریم با هم فرق می کنند و میان آن دو را هاله ای از غبار گرفته .کاش برای همیشه مهربان می ماندیم وبه هم فکر می کردیم . کاش مثل بچه ها بودیم تا فراموش کنیم بدی های همدیگر را و کاش بزرگ می شدیم تا این همه از هم بهانه نگیریم . کاش فرق دوست و دشمن را می دانستیم ونه اصلا کاش معنی دوستی و دشمنی را می دانستیم ، کاش شب هامان زود صبح شود . و نه دیر است که تاریک ترین زمان شب آغاز صبح سپید است .


 


نوشته شده در  پنج شنبه 88/5/1ساعت  7:28 عصر  توسط عدالت جویان نسل بیدار 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
اخلاق انسانی،انسان اخلاقی4
اخلاق انسانی،انسان اخلاقی 3
اخلاق انسانی،انسان اخلاقی 2
اخلاق انسانی،انسان اخلاقی 1
دوباره نسیم ...
[عناوین آرشیوشده]