کد جاوا وبلاگ

به نام خدا

کمال، صفتى وجودى است که موجود به آن متصف مى‌شود، ولى هنگامى که یک امر وجودى را با اشیاى مختلف مى‌سنجیم، ملاحضه می شودنسبت به بعضى کمال و نسبت به بعضى دیگر،کمال نیست و در پاره ای موجب نقص و کاهش ارزش وجودىِ آن است. برخى دیگر،اساساً استعداد واجد شدن پاره‌اى از کمالات را ندارند؛مثلاً شیرین شدن براى خربزه کمال است و کمال برخى دیگر از میوه‌ها در ترش بودن است همچنین دانش براى انسان کمال است، ولى آهن استعداد واجد شدن آن را ندارند.رمزمطلب این است که هر موجودى داراى حد و مرز ماهوىِ خاصى است که با تجاوز از آن، به نوع دیگرى تبدیل مى‌شود که از نظر ماهیت با آن مغایر است. تغییرات ماهوى ممکن است همراه با تغییر شکل ملکول‌ها یا کم و زیادشدن اتم‌هاى آن‌ها و یا تغییرات عنصرى و درونى اتم‌ها و یا تبدیل ماده به انرژى و بالعکس باشدو گاهى ممکن است با این که کمیّت و کیفیت اتم‌ها و ملکول‌هاى دو چیز یک سان است، ماهیت آن‌ها متفاوت باشد.چنان که دانه مصنوعىِ گیاه، فاقد خاصیت گیاهى و رشد و نمو است با این که از نظر عناصروشکل ترکیب آن‌ها کاملا مشابه دانه طبیعى است. در هر صورت هر ماهیتى به حسب اقتضاى طبیعى، تنها با پاره‌اى از اوصاف، سنخیت دارد و استعداد پذیرش همان دسته از کمالات را خواهد داشت ولى پیدایش ماهیت جدید،همیشه مستلزم از بین رفتن کمالات قبلى نیست و بسیارى از موجودات فعلیت‌هاى متعددى را در طول یکدیگر مى‌پذیرند و کمالات قبلى را حفظ مى‌کنند؛ چنان که در نباتات،اتم‌هاومواد معدنى، عیناً موجود هستند وفعلیت نباتى،فوق همه ودر طول آن‌ها قرار مى‌گیرد.همچنین در حیوان و انسان.در این گونه موجودات، کمالات پیشین ممکن است تا حدى به پیدایش کمال عالى تر کمک کنند؛ولى چنین نیست که پیشرفت آن‌ها مطلقاً موجب کمال براى فعلیت اخیر و صورت نوعى جدید باشد، یا دست کم مزاحمتى با آن نداشته باشد، بلکه در بسیارى از موارد، رسیدن به کمالى که مقتضاى صورت اخیر مى‌باشد، متوقف بر محدودبودن کمالات پیشین است،چنان که شاخ و برگ زیاد، مزاحم میوه دادن کافى براى درختان میوه دار است.یا چاقى زیاد، مانع از رسیدن اسب به کمال لایق خود، یعنى سرعت وجست و خیز و دویدن است. بنابراین، کمال حقیقىِ هر موجود،عبارت است از صفت یا اوصافى که فعلیت اخیرش اقتضاى واجدشدن آن‌ها را دارد و امور دیگر در حدى که براى رسیدن به کمال حقیقى اش مفید باشد، کمال مقدّمى و مقدمة الکمال خواهند بود.خوب با شرح آن چه از تعریف کمال آمد درمیابم حد کمال برای انسان درخور لیاقت و شایستگی است که در استعداد ذاتی او نهفته است و به این ترتیب باید گفت که مقدار نهایی برایش متصور نیست . باید دانست در برخی مواقع پاره ای امور می تواند اگرچه در وصف کمال قرار بگیرد لکن مزاحم ایصال به کمال مطلوب انسان هم شود وعیینا مانند همان شاخ و برگ های زائد در درخت و یا فربه ای اسب ایفای نقش کنند که همچون مثال اگرچه به لحاظ زیبایی و وصف در ابتدا نشانی از کمال است لیکن برای ایصال درخت به نمووثمره مفید که در واقع کمال درخت در آن واقع شده نه تنها ملازم نیست که مزاحم خواهد بود.از آنچه گفته شد به این نکته بسیار مهم دست می یابم که کمال انسان را اگرچه غایتی در حد وصف دراک نیست اما آیینه ای در مقابل هست که معیارهایی از کمال را برای انسان هوبدا می کند.در این آیینه ملکات مقدم بر هرچیزی خواهند بود و موجب می شوند که شاخ و برگ های زائدی که اگرچه موجب زیبایی و وصف انسان می شوند،به موقع اصلاح وازمزاحمت آنها برای رسیدن به کمال غایی  جلوگیری به عمل آبد . در عمل ابراهیم در موضوع قربانگاه به درستی مشاهده می شود که چون ملکات در مقابل او افضل بر سایر امتیازات ظاهری قرار داشتند، وی بدون شائبه به سمت کمال انسانی که اطاعت از خداوند است حرکت می کند اگر چه مس شود گفت،او با حفظ جان اسماعیل و سرپیچی از دستور خداوند می توانست باز هم سمت رشد در جهت کمال باقی بماند و از منظری حفظ جان فرزند برایش کمال می نمود لیکن مشاهده می شود که ملکات، او را به سمت اطاعت، سوق می دهند و به این ترتیب او را در جهت کمال غایی رهنمون می شوند. عکس این معنا در عمل ابلیس نیز مشاهده می شود که اگر چه در جهت کمال غایی در حرکت بود لیکن به دلیل عدم توجه به ملکات ودر نهایت عدم تشخیص در اطاعت، کمال را در معنای توحیدمتراوش از نفس خود دانست و در اعتقاد خود، موحدی بی بدیل شد که تنها در مقابل خداوند سجده کرد در حالی که سجده بر آدم عملی  بود که می توانست او را به رسیدن به کمال غایی موفق سازد. در این سجده نفس عمل اطاعت محسوب می شود و در زمره ملکات قرار می گیرد و عدم سجده  بر غیر خدا اگرچه عملی در حهت نیل به کمال است لیکن نقش همان فربهی اسب را ایفا می کند و مانع رسیدن به کمال می شود.همچنان که عمل ابراهیم در آوردن اسماعیل به قرباگاه اطاعت محض است و موجب نیل به کمال. بنابر آنچه ذکر شد کمال انسانی درایصال به مطلوب مقصود است و این معنا همواره در آیینه ملکات دیده می شود،مشروط بر آنکه چشم آیینه بین موجود باشد.


نوشته شده در  دوشنبه 90/8/16ساعت  12:40 عصر  توسط عدالت جویان نسل بیدار 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
اخلاق انسانی،انسان اخلاقی4
اخلاق انسانی،انسان اخلاقی 3
اخلاق انسانی،انسان اخلاقی 2
اخلاق انسانی،انسان اخلاقی 1
دوباره نسیم ...
[عناوین آرشیوشده]