به نام خدا
چونان کشاکشی افتاده در دل و دینمکتابِ تمنای یار ، بسته می بینم
به راز و نیاز دری به سوی تو کردم بازولیک خاطر معشوق را،ربوده آن کینم
ببین که طرفه ی عینی چو غافل افتادمزخانقاه برون شد و رفت ، یارِ دیرینم
به زَعم روزگار عجیبم نَبُد که دل بِبُریطریق سرکشی افتاده چرخ را،گمان بینم
الا به جان نگاهت نباشدم اثریحجاب فکن زِنقابت، ببین نمی بینم
دلا اگر چه که منصور در خرابات استولی زِ شوق وصال تو ، از پای ننشینم
به یاد رندی و مستی ، به یادبود مه اتبریز باده و دستم بشوی از آیینم
طهران - دهم شهریور هشتاد ونه -بنده کمترین
نوشته شده در شنبه 90/11/22ساعت 3:53 صبح  توسط عدالت جویان نسل بیدار
نظرات دیگران()