به نام خدا
روزی که دل،سوی یار، پریشان احوال درد خود را به حاجتی از مهروخجلت برد، یارم آنچنان سیلی به گوش دل نواخت که بانگ از اعضا وجوارحش بر همی خواست و این سیلی دل نواز را به مهرمعشوق ترجمان نمود. این بود که عاشق تر از پیش این بار در خلوت خود با یار به گفتگو پرداخت وهمه ی آرزوهای محال را بیافت تاکه درافسانه اش غرق همی گشت وبرباورخیال ، بالی متصل ، سواره به آسمان شتافت . در آسمان عشق او می دید ومی گفت وشادبود تا به ستاره ای کم نور رسید وازاو کم سویی اش راسراغ گرفت.گفتا : ای عاشق صادق بی پروا که اکنون بربال خیالت ، به آسمان آبی عشاق راه یافتی بدان وآگاه باش که هرکه بر این پنداربه آسمان سفرکند، ستاره ای گردد که سالیان درازبرمعشوق نوربتاباند وازفرط پرتوافکنی،خودتهی ازنورشود.اما دل خوش همی دارد که معشوقش هرشب ازچارچوب کوچک اتاق روبه آسمان کند وباخاطری خوش ازچشمک های سراسرعشق ستاره ای درآسمان، به بسترخواهدشدن بی آنکه بداند آن ستاره روزی در زمره عشاقش بوده است . تواینک اگرسیلی خورده ی معشوقی به اینحال روزگارت سپری کن ونوری باش برآسمان معشوق که اودر زیر این آسمان هرکجا شادمان باشد تونیزشادکام خواهی بود. طهران – هفتم امردادیکهزارو سیصدو هشتاد وهشت