به نام خدا
خدایا شب های پر ستاره ای را در پیش رویم قرارداده ای اما چگونه به آسمان عشقت نگاهی بیاندازم، در حالی که چشم هایم آلوده به گناه است و تیرگی آن را در برگرفته و چشم باطنم در گیرو دار دنیا به خود اشتغالی بسنده کرده و اینک جز شرمساری از آنچه بازگو خواهم کرد هیچ ندارد.بار پروردگارا روزها را به فکر تهیه ی نانی و آذوقه ای هستم تا شب ها را سیر بخوابم که مباد ، گرسنگی آزارم دهدو شب ها از مستی سیری سرخوش زندگانی خود هستم.گاه سیرم و سنگین که این تابِ عبادتِ درگاهت را برنمی تابد و گاه رنجورم و ناتوان که رمقی در وصالت برایم باقی نمی گذارد.خداوندا سفره ام را رنگین می کنم تا نباشد، فرزندانم اندکی آزرده شوند و حال آنکه در همسایگی ام و یا چند در آن طرف تر کودکانی خسته و شاید گرسنه ، ای بسا در بی پدری و یا در بی رونقی با سفره هایی خالی در مقابل.پیره زنانی تنها و پیرمردانی رنجورویا خانواده ای بی پناه ونا آرامند و من چه می دانم که آنها چگونه روزگار می گذرانند.گاه به بهانه دلمشغولی هایم و گاه به بهانه آبرویم که مباد درتیررس گزند زبان کلفت گویان قرارگیرد ، از نزدیک شدن به آنها می هراسم و اگر راستش را بگویم ،بسیاری اوقات اصلا به یاد آنها نیستم.عزیزم،شکم وقدرت و دنیا و دنیا و دنیا همه چیزم شده.بهانه یِ آبرو مرا از وظایفم دور کرده.بهانه یِ وظیفه مرا از تکالیفم باز داشته.بهانه یِ اعتماد مرا از توکل به دور ساخته.بهانه یِ دینداری،مرا از تو دور ساخته و بهانه یِ اتکا به کردار نیک ، مرا در زمره یِ بی عملان قرارداده و می ترسم که بهانه یِ ترس از دوزخ،قرب به جنت را از من باز بستاند که هرچه کرده ام به بهانه ای بوده است و نه به بهایی!چه شرمگینم که ماه مختص عبادتت را به اطاعت از نفس و کام می گذرانم.چه قدرپریشان می شوم آنگاه که در این ایام دلمشغولی هایم همان دغدغه های نان و آب است و بهایم ،همان بهانه های همیشگی ام و نه انگار که این شبها ستاره باران است آسمان شهر عشق!