کد جاوا وبلاگ
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[نوشته ی رمز دار]  


نوشته شده در  پنج شنبه 92/12/29ساعت  12:23 صبح  توسط عدالت جویان نسل بیدار 
  نظرات دیگران()

[نوشته ی رمز دار]  


نوشته شده در  پنج شنبه 92/12/29ساعت  12:22 صبح  توسط عدالت جویان نسل بیدار 
  نظرات دیگران()

[نوشته ی رمز دار]  


نوشته شده در  پنج شنبه 92/12/29ساعت  12:22 صبح  توسط عدالت جویان نسل بیدار 
  نظرات دیگران()

[نوشته ی رمز دار]  


نوشته شده در  پنج شنبه 92/12/29ساعت  12:22 صبح  توسط عدالت جویان نسل بیدار 
  نظرات دیگران()

[نوشته ی رمز دار]  


نوشته شده در  پنج شنبه 92/12/29ساعت  12:22 صبح  توسط عدالت جویان نسل بیدار 
  نظرات دیگران()

[نوشته ی رمز دار]  


نوشته شده در  پنج شنبه 92/12/29ساعت  12:22 صبح  توسط عدالت جویان نسل بیدار 
  نظرات دیگران()

به نام خدا

آسمان می خواند ما را ....

اینک صدایمان می کند ....

می شنوی ...

این صوت خوش آهنگ همان معشوقی است که از دیر باز به خیالت رسوخ کرده بود ....

یادت هست ؟

آن روزهای بچگی را که با خیال خودت تصورش می کردی و حلولش را در هر جسمی بر خودت متصور می داشتی ؟... یادت هست که روزگاری نه چندان دور،با او به گپ زدن می نشستی و به گمان خودت ،خاطرت را با او آرام می کردی ؟ یادت هست روزگاری را که نوجوان شده بودی تازه ... شب های سنگر و ستاره ... شب های عشق و خمپاره ... آن خرماهای خشک شده ای که حاجی در سنگر برایت می آورد ؟ ... یادت هست افطارهای آن روزه های نوجوانی که همه خلوص بود و خلوص بود و خلوص ...

یادت هست شب های قم وجمکران و افطار های شبانه با آزادگی درون ... یادت هست که با بال هایت پر می زدی به آسمان های عرفان و عشق و ....

پس چرا حالا دیگر صدایش را خوب نمی شنوی ؟ ...

چرا گوش های دلت این همه سنگین شده ؟....

مگر چند سال گذشته که این همه روحت به بیماری گراییده ؟!!...

چرا خسته ای ....

بلند شو عزیز دلم بلند شو ... تو را صدا می زنند به نوای رمضان ... بلند شو که برایت مژده یِ ایام نیکویی را به ارمغان آورده آسمان، از همان بالا بالاهایی که قدیم تر ها می دیدیشان ولی حالا چشم هایت کور شده و دیگر نمی توانی ببینی ... بلند شو که شاید در این سحرها دوباره بینا شوی ... بلند شو دلت را به دریا بزن ... هو بکش ... جار بزن ... نوا کن ... هلهله کن ... دوباره رمضان ... دوباره سحر ... دوباره عشق ... دوباره معشوق . به بر بگیر این دلبر را که وصالش پادشاهی عالم است . و اینگونه است که فرمانروایِ هستی تو خواهد شد ...

بنده کمترین .  تهران - پنجم شهریورماه هشتاد و هشت شمسی


نوشته شده در  شنبه 91/4/31ساعت  10:44 عصر  توسط عدالت جویان نسل بیدار 
  نظرات دیگران()

به نام خدا

 چراغانی ... 

چراغی در دلم روشن شده است که خیلی از تاریکی ها را فراری داده و حالا دیگر صدایم راباز کرده تا بتوانم حرف بزنم . بگویم که اگه دل رابه دریای معرفت صاحب امشب بدهی،دیگر هیچوقت تاریکی راهی برای نفوذدر آنپیدا نمی کند.بگویم که دوست من مراقب باش تا مثل خیلی ها نشوی ، مثلِ خود من ، مثل آنهایی که می گویند منتظر آمدن یک منجی برای تحقق وعده عدالت هستند اما از عدالت فرارمی کنند.آن هایی که میگویند منتظر پاکی زمینند اما در زمین فساد می کنند . آنهایی که می گویند برای آمدن منجی واصلاح مردم شب و روز دعا می کنند اما در همه شب و روز به پیچیدن نسخه های کور کننده برای مردم مشغولند .آنهایی که اصلاً نمی داند انتظار یعنی چه و دم از منتظر بودن می زنند .

دوست من ؛ اگر می خواهیم خیابان های شهر را به بهانه تولد یک منجی چراغانی کنیم تا همه شادباشند،مقدماتی دارد. مقدماتی که همچون مقدمه واجب وجوبش مسلم است .اگر قراراست که منتظر باشیم و ببینیم آن منجی را، بیایید اول درد چَشم دل را دوا کنیم که مبادا کوردل باشیم و نبینیم انوارِآن جمال را که همه خوبی های عالم درآن جمع است.اگر قراراست که صدایش کنیم،بیایید،اول  حنجره هایی که از آن صداهای گوش خراشِ آزاردهنده مردم خارج    می شود را درمان کنیم . زبانی که بیماراست و مردم را آزار می دهد نمی تواند نامی نیک را بر خودجاری کند .اگرقراراست با زبان نامی را که به نیکی یاد می شود ببریم بیایید پاک کنیم آن را از آلودگی ها .

فکر بیماری که قبل از هر خوبی ،بدی و کجی وناراستی درآن راه پیدا می کند،ذهن آلوده ای که پر از نفاق و ریا و کینه و هزاررنگی ست ودستی که هرگز، دست نیازمندی را از روی اخلاص وصدق نیت یاری نکرده وگره ای نگشوده و زبانی که جز به سرزنش و ملامت و غیبت و تهمت و استهزاء باز نشده، متعلق به ماست .مایی که دم از انتظار می زنیم . این هایی که برایتان می گویم نه شعارست  و نه دکلمه . این ها واقعیت ها من و توست . این ها درد های من توست . این ها بیماری های من وتوست که حالا یه شهر که نه یک دنیا رابه خود آلوده کرده ، چرا که مردم ،خودِ من و تو هستیم .حالا می فهمید دردهایی که قبل ترها برایتان گفتم چه بوده که نمی گذاشت تا بتوانم چراغی را دراین ایام روشن کنم و بگویم که من هم شادم . آخر واقعیت این است که پرازغمم . غم خودم از درد خودم و غم مردم از درد مردم وغم زمانه ازدردِ زمانه . حالا با نوری که امشب روشن کرده این دل را ؛ زبان باز کردم و می ترسم که این زبان باز هم کار دست این دل بدهد وظلمات بشود بازهم وجودم مثل همه ی این سالها . 

عزیزم ؛ اگر می خواهیم منتظر باشیم باید ننشینیم.این انتظار سکون ندارد، بلکه همه اش حرکت است، درست مثل آن طالب علم که درانتظارنمره ی قبولیست و اگر لای کتاب راباز نکرده باشد قطعا رفوزه خواهدشدواگرتلاش کند، نتیجه یِ انتظارش، نیزقبولی خواهد بود .دراین انتظار،اول باید برای ساختن خودمان حرکت کنیم تادردهایی که گفتم درمان بشود، که اگر این انتظار، سازنده نباشد مثال آب راکدی ست که بو می گیرد و همه را آزار می دهد . اگر منتظر یک مصلح هستیم باید صلاح را از فساد بشناسیم و باید بدانیم فرق میان آنها را،آن وقت است که خوب می فهمیم نمی شود بدون اصلاح خود در انتظار اصلاح یک جامعه باشیم و بدون اصلاح یک جامعه نمی توانیم منتظر یک مصلح باشیم .آن وقت است که رنگین کمانی در دل روشن می شود تا چراغانی کند تمام روح را و تازه معنی شادی و سرور را می فهمیم .حالا برخیر،به بهانه امشب که خیابان های شهر را چراغانی کرده اند،آب و جاروبی برداریم و درون کوچه پس  کوچه های دل را غبارروبی کنیم تا چشم دل از کدورت پاک شود و گوش دل بهتر صدای حقیقت رایشنود وبهایی کسب کند به این بهانه . آن وقت است که  خواهیم دانست : منتظران مصلح ، خود باید صالح باشند . بنده ی کمترین - 


نوشته شده در  پنج شنبه 91/4/15ساعت  5:3 صبح  توسط عدالت جویان نسل بیدار 
  نظرات دیگران()

 

به نام خدا

 مثنوی نیک بینی را تقدیم می کنم به  اهالی اندیشه و خیر،عابدان وزاهدان طریق حقیقت که درمیان مردم به گمنامی سپری می کنندوبرکت وجودشان بهانه ی حیات و روزی مان شده.باشد که دیده ما نیز بینا شود.ان شاء الله .
یکی گفت گشتم دراین شهر زشت
که شاید بجویم دری  از بهشت 
                                                       
به هرکوچه ای سر زدم یار نیست
دگر پس در این خانه ام کار نیست
همان به که از شهرتش برکنار
به کوهی نشینم شوم یارِ غار
                                                       
به صد بارک الله وَ ده مرحبا
شدم عازم و عابد در خفا
به عُزلت پناهنده گشتم دمی
که شاید گشاید زقلبم غمی
                                                     
خیالم زمردم چو آسوده گشت
کمی دل به دریا نداده گذشت
درآن حال، عُزلت نمودم پدید
نهیب آمدم همچو رعدی شدید
که ای بی نوا عُزلتت کار، چیست
نِگَر دربیابان، کَست یار،کیست
درآن شهر پررونقُ چشم وچار
کسی هست باشد چنینش دچار ؟
مگرجنس تو جُز بنی آدم است
چنین حالتی کِی که از آدم است
تو از بی خیالی نِه ای دردمند
خیالت روان کرده اینگونه چند
          
همان بِه که جایت دهی برشغال
دراین کوه بی رونق بی جمال
گذشتن زِ زشتی نکو دیدن است
دل از این تباهی و غم چیدن است
برو مردمِ دیده ات بازکن
نه ازچشم سر،کزدل آغاز کن
به نیکی ببین آنچه درخلق هست
بدی را رها کن به هرجا که هست
خروشش چنان در دل آثار کرد
که دشمن خجل،ترک آن غار کرد
 ازآن پس دگر قسمتم شهر شد
نگاهم به هر زشتی اش قهر شد
به هرکوچه ای سرزدم باز بود
تو گویی که تقدیرم از راز بود
                                                      
چونان چشمم اندرجهان باز شد
که اشکم برون ،شادی آغاز شد
میان سیاهی و دود و غبار
عجب  پربُوَد نیکی بیشمار !
                                                      
نکو بین که جنسش زاندیشه است 
مثالش چونان ساقه و ریشه است
چنین شد که منصور نظمش نمود
سیاهی عدم شد ، سپیدی وجود
کرمان - دوم اسفندماه یکهزاروسیصدونود.
 بنده کمترین -

 

 

 

 

 

 

 

 

 


نوشته شده در  چهارشنبه 90/12/3ساعت  7:0 عصر  توسط عدالت جویان نسل بیدار 
  نظرات دیگران()

به نام خدا

چشمم که به چشمِ مَستت افتاد
ناگه دل من به حسرت  افتاد
این چشم مرا کجا بَرَد هان !
ای رویِ تو بِه ، زِ روی خوبان
دم رخ بنمای گرچه اندک
ای ماه رُخِ نِگار مسلک
از باز دَمت ،مر ا دَمی دِه
ای روحِ خدا در تو دمیده
عقل از سَرِ این حریف رفته
ای سرگُلِ باغِ نو شکفته
منصور کنون ثنای گویت
ای آنکه ربوده هوش بویت
برقِ نِگَهت به دل چو بنشست
حقّا که بهای تو بهشتَ ست
بیست ودوم امردادیکهزاروسیصدو هشتادوهشت.بنده کمترین،


 

 


نوشته شده در  سه شنبه 90/12/2ساعت  4:39 عصر  توسط عدالت جویان نسل بیدار 
  نظرات دیگران()

<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
اخلاق انسانی،انسان اخلاقی4
اخلاق انسانی،انسان اخلاقی 3
اخلاق انسانی،انسان اخلاقی 2
اخلاق انسانی،انسان اخلاقی 1
دوباره نسیم ...
[عناوین آرشیوشده]