کد جاوا وبلاگ
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 

به نام خدا

جانِ جان...

دیدنِ رویِ تو ای جان،کی مُیسَّر می شود

پس دهانم با لبانت ،  کی مُعطَّر می شود

زلفِ مینویِ تورا بادست کی خواهم نواخت

هیچ میدانی که هر شب،با توام سَر می شود

خسته ام از درد هجرانِ رُخَت ، ای ماه گُل

کی سرشوریده ام ،پس باتو همسَر می شود

از فراقِ رویِ تو  ،  این دیدگان  یعقوب وار

خون زِحسرت می چکاند،صورتم تَرمی شود

مهرگانا،کُنجِ قلبم صیقلی از عشق توست

این مُهَدّب آیینه ، پس کی مُقَعّر می شود

جام زَرّینِ  تو را ، منصور  کی خواهدکشید

هر چه در اندیشه بی تو،گنج بی زَرمی شود

میدهی آخر ، وصالت را به  این محروم یار

نیک میدانی که قلبم ،بی تو پَرپَر می شود

طهران پنجم شهریور ماه یکهزارو سیصدو هشتاد وهشت

 


نوشته شده در  پنج شنبه 88/6/5ساعت  11:16 عصر  توسط عدالت جویان نسل بیدار 
  نظرات دیگران()

به نام خدا

((فرمانروای هستی من جانم فدای تو))

آسمان می خواند ما را دوستان ....

اینک صدایمان می کنند ....

می شنوی ...

این صوت خوش آهنگ همان معشوقی است که از دیر باز به خیالت رسوخ کرده بود ....

یادت هست ؟

آن روزهای بچگی را که با خیال خودت تصورش می کردی و حلولش را در هر جسمی بر خودت متصور می داشتی ؟... یادت هست که روزگاری نه چندان دور،با او به گپ زدن می نشستی و به گمان خودت ،خاطرت را با او آرام می کردی ؟ یادت هست روزگاری را که نوجوان شده بودی تازه ... شب های سنگر و ستاره ... شب های عشق و خمپاره ... آن خرماهای خشک شده ای که حاجی در سنگر برایت می آورد ؟ ... یادت هست افطارهای آن روزه های نوجوانی که همه خلوص بود و خلوص بود و خلوص ...

یادت هست شب های قم وجمکران و افطار های شبانه با آزادگی درون ... یادت هست که با بال هایت پر می زدی به آسمان های عرفان و عشق و ....

پس چرا حالا دیگر صدایش را خوب نمی شنوی ؟ ...

چرا گوش های دلت این همه سنگین شده ؟....

مگر چند سال گذشته که این همه روحت به بیماری گراییده ؟!!...

چرا خسته ای ....

بلند شو عزیز دلم بلند شو ... تو را صدا می زنند به نوای رمضان ... بلند شو که برایت مژده یِ ایام نیکویی را به ارمغان آورده آسمان، از همان بالا بالاهایی که قدیم تر ها می دیدیشان ولی حالا چشم هایت کور شده و دیگر نمی توانی ببینی ... بلند شو که شاید در این سحرها دوباره بینا شوی ... بلند شو دلت را به دریا بزن ... هو بکش ... جار بزن ... نوا کن ... هلهله کن ... دوباره رمضان ... دوباره سحر ... دوباره عشق ... دوباره معشوق . به بر بگیر این دلبر را که وصالش پادشاهی عالم است . و اینگونه است که فرمانروایِ هستی تو خواهد شد ... 


نوشته شده در  پنج شنبه 88/6/5ساعت  12:15 صبح  توسط عدالت جویان نسل بیدار 
  نظرات دیگران()


تأمّلات تنهایی ...!!!

آقا ... امان از این تنهایی و خلوت ... نمی دونید چه حالی می ده !!... اصلا لامصب عینهو اسکناس ، مرده رو زنده می کنه !!... از قدیم ها هم علمای علم خلوات فرموده اند که ای بسا ... تنهایی می تواند بسیار سازنده و البته در خیلی از اوقات مخرب باشد . !!

دادگاه آشوبگران ...فلان فلان شده ...!!که این روز ها در حال برگزاریه به خوبی مبیّن معجزات تأمّلات تنهایی است . فقط کافیه به بیانات و خطابه هایی که دوستان دیروز و دشمنان امروز به عنوان اعترافات (یا به عبارت خودشان ، حرف های دلشان که تا همین چند روز پیش روی دل های گنده ایشان مانده بود و صد البته خدا پدر دستگیر کنندگان را بیامرزد که موجب شدند دل این بندگان خدا هم خالی بشه والا امکان انفجارات نیمه هسته ای هم در کشور وجود داشت .) توجه بفرمایین . ببینین تنهایی و تفکر ...!!! چه کرده با این اساتید . کار به جایی رسیده که به طور مشخص این عزیزان دانشمند و فاضل همه از قبل گفته بودند که تقلب چیه ؟!! این حرف ها کدومه ؟؟!! (اونوقت توی ماه رمضون شما هی پشت سر این و اون حرف های بد بد بزنین )ولی مردم اون ها رو به راه ناصواب هدایت کردند .... !!!!

چند وقت قبل که تنهایی و تأملات منشعب از اون در جوار دوستان و اقوام و خویشان که البته هر کدوم در سلول ها ( یا همون خانه های دوم خودمونی نیروهای ارزشی) موجب شد تا جناب ابطحی (ناز بشه الهی )و عطریانفر(عابد دِیر) توبه کنان به آغوش ملت برگردند ، همه بی خودی تهمت زدند که آقایون نعوذ بالله (تنها تنها )از افیون حالی برده اند و ...حرف های دیگه ای که بد بدِ و نمی خوام تکرار کنم ...(بد آموزی داره برای خوانندگان) حالا امشب با حرف های سعید جون (جناب آقای دکتر حجاریان) مشخص شد نه بابا این خلوته کار خودشو می کنه .؟!! اگه بگین نه ...اونوقت زبونم لال ...تنها می شین .... بعد ... تنها که شدین .... تامل مبذول می فرمایین ... بعد .... .... .... هیچی دیگه .. به آغوش ملت بر می گردین ... حالا اول و آخر اون هایی که از بین رفتن و درب و داغون شدندو به قول شیخ محترم اصلاحات ....

اون یکی سعید جون (شریعتی ) وقتی از تحولات این یکی سعید جون حرف می زد .. نمی دونید دلم داشت ،می رفت... ولی وقتی خوب فکر کردم... اصلا دلم نخواست جای اون باشم... چون گاهی تنهایی خطرناکه ... حسن ...!!!

از طرفی هم با بیان اعتقادات قلبی آقای کرمی ، این کرمانشاهی خوش بیان که چشم هاش از شوق فراغت از تنهایی عینهو نان برنجی تازه برق می زد ، فهمیدم یکی از معجزات دیگه تنهایی اینه که نه تنها توبه می کنی بلکه هر موضوع نامربوطی روکه لازمه.... میاری وسط وکلی صغری و کبری چیده شده رو بیان می کنی تا بتونی یه جور از مهلکه در بری و دوباره مجبور نشی تا از فضائل تأمّلات تنهایی بهره ببری .... !!! بازم دم ماه رمضون گرم که به کمک دوست مهربونم اومده بود تا مبادا پینوکیو وار از در بره بیرون... تازه ،از دیگربهره های تنهایی هم اینه که عزیز دلمون دیگه از حرام خواری هم دست برداشتند و حاتم طایی وار هرچه بود رو (البته بعد از گذشت سال ها که تجارت هاشون رو به پایان رسوندند ) به بیت المال اختصاص دادند ...

حالا هی بشینید بگید تنهایی چه بَده ...

تازه امشب فهمیدم که مرحوم مغفور خواجه شیراز یه چیزی می دونسته که فرموده :

 چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند ... آی امان از خلوت

البته می دونید که وبلاگه من غیر سیاسیه ... اما... خوب دیگه این هم از معجزاتِ تامل در تنهایی است.


نوشته شده در  سه شنبه 88/6/3ساعت  10:48 عصر  توسط عدالت جویان نسل بیدار 
  نظرات دیگران()

به نام خدا

عزیز ترینم آنقدر از تو دور شده ام که دیگر به خود فراموشی رسیده ام ...می دانی چرا؟ ... آخر تو خودِ منی ... وقتی به درونم بر می گردم ، انگار روزهای کودکی ام زنده می شود . همان روزهایی که با تو سپری می شد ...مهربان ...

امشب به شکایت از خودم ، یادت را دوباره در دلم زنده کرده ام . امشب برای آوردن مظلمه نزد تو عادل خوبم ، از چشم های ناپاک و دل دو رنگم به تو پناه آورده ام ... بیا و گوش کن شکایت من را ... بیا و بخوان شرح ستمی را که به خود روا داشته ام ... بشنو و قضاوت کن ، بشنو و یه من بگو چگونه و با کدام رو دوباره در این بهار از راه رسیده باید به سجاده بنشینم و با تو خوبِ نازنین گفتگو کنم؟!!...

خدا جان از چشم هایم بگویم یا از زبانم ؟ از دلم بگویم یا از کلامم ؟ از بُخلم بگویم یا از بدی های نهانم ؟ همان هایی که دیگران فکر می کنند خوب است اما ...

بهترینم ... از نامرادی های دل حسود بگویم یا از شیطنت های بزرگانه مغز عجول ؟ از نقشه کشی های شوم بگویم یا از دشنه کشی های مکتوم ؟ از خیانت های دست بگویم یا از کجروی های پای مفلوک ؟ ...

می بینی ... می شنوی ... ؟؟ چقدر اسیر شده ام در این دنیای بی مقداری که تازه ، حالا به بی مقداری اش پی برده ام ... حالا می فهمم چرا هر چه نوشتم و هر چه گفتم و هر چه تدریس کردم و هر چه وعظ و نصیحت کردم در این سال ها به هیچ دلی اثر نکرد ...؟!! اگر اثری داشت که امروز جامعه ام اینگونه آلوده نبود ! همان آلودگی هایی که در من است . آخر ناصح این مردم من بی مقدار بودم . معلمشان من کم خرد بودم . وعظشان، حرف و حدیث و شعر و نقل من کمترین بود که این تومار شکایتم از خود است که به درگاهت آورده ام ...!!! وای برمن که این نیز خود شکایتی دیگر است ... که چه فرصت هایی را سوزاندم ؟! و چه جامعه ای را به آلودگی ام آلوده کرده ام ...

عزیزم ... مهربانِ خوب ، حالا رمضان است . حالا اگر بهانه کنم این بهارت را وبیایم تا شسته شود جامه یِ آلوده ام به باران رحمتی که فرودم خواهی آورد در این شب ها ...آیا از جرائمم می کاهی ؟... و آیا امیدی هست برای من ؟ ...

خوب من ببخش بر من هر آنچه نمی دانستم و بی خرد انجام دادم وببخش بر من آنهایی را که دانسته مرتکب شدم و قلوب مردم را بر من رحیم کن تا ببخشند بر من آنچه را دانسته ونادانسته در حقشان روا داشته ام ... اینک با این امید به مهمانیِ بهاریه ات پای گذاشتم واگرنه ، جسارتی بر آمدن نداشتم ... معبودم چشم اتظار کرامت تو هستم ... امیرمنصور   


نوشته شده در  سه شنبه 88/6/3ساعت  12:34 صبح  توسط عدالت جویان نسل بیدار 
  نظرات دیگران()

به نام خدا

رمضان بهار قرآنه ..... اما چرا این روزها قرآن این همه غریبه

رمضان بهار دل هاست .... اما این روزها چرا دل ماها زمستونیه  

رمضان ماه بزرگ خداست .... اما چرا این روزها همه ی آدم ها از یاد خدا غافل شدند

رمضان ماه برکت و نعمته .... اما چرا آدم های دنیای ما این همه فقیر و بیچاره و گرسنه اند .

همه یِ این ها به خاطر اینه که ما آدم ها هویت خودمون رو از دست دادیم . همه به خاطر اینه که سالهاست شعار رو به جای عمل سر لوحه ی کار خودمون کردیم . به خاطر اینه که پُر از ریا و نفاقِ ، دل های خودمون و همشهری هامون . به خاطر اینه که بابای خونه تو خلوتش هر کاری کرده و بعد هم بیرون ، مردم رو از همون کارها نهی کرده و بعد هم بچه ی خونه کم کم هویت خودش رو از دست داده .

اصلا نمی دونه چرا هست ؟چرا باید بِره؟! چرا روزه؟ چرا نماز ؟چرا قرآن ؟؟؟؟!!!!! و هزاران چرایی دیگر که اصلا حتی به اون ها دیگه فکر هم نمی کنه .......!!!! واگرنه رمضان، بهارِ دل هاست و هم بهار قرآنه و هم ماه بزرگه خداست و هم ماه برکت و نعمته ..... و از همه مهمتر ماه رحمت ِ.

کاش این رمضان به خودمون بیاییم. کاش این رمضان زبان از دروغ به دهان بگیریم . کاش در این بهار رحمت نسیمی از خنکای یار وجود ما رو هم بگیره تا از این منجلاب بی هویتی و بی اعتقادی که به واسطه یِ بی توجهی عده ای دین دار نمای بی دین همه یِ جامعه یِ مارو در بر گرفته خلاص بشیم . کاش ....


نوشته شده در  یکشنبه 88/6/1ساعت  7:39 عصر  توسط عدالت جویان نسل بیدار 
  نظرات دیگران()

به نام خدا

 

آهای ... ، ... سلام

آهای بوی عشق ... سلام

آهای نازنین ... چه خوب شد که باز هم  افتخار دادی و کارت دعوت فرستادی.

با این که دفعه قبل مهمون خوبی برات نبودم و کلی مزاحمت ایجاد کردم، حالا بزرگی کردی که قابل دونستی ...

مهربون من ... این مهمون، دست خالی اومده . بضاعتی نداره . چیزی با خودش نداشته که بیاره . راستش هر چه گشت، هیچ قابل عرضه ای برای پیشکش پیدا نکرد .

راستش ، یه عالمه خجالت با خودم آوردم . راستش ، کوله باری هم دارم که سنگینی می کنه روی این دوش ناتوان . میدونی ، این بارِ سنگین ، خرت وپرت های جمع شده توی این سال هاست که از روی خونه به دوشی همراه می کشم با خودم .

حالا انگار دنیا،توی این روزها به من رو کرده ولی چه فایده که چشمام دیگه دیدش رو از دست داده...

.........

آهای پسر چی می گی این همه غُرمی زنی ، ناله می کُنی ،سوخته میکّنی. انگار نمی دونی صاحب خونه کیه و کجا دعوتی ؟ انگار حواست مثلِ همیشه پی دنیاست . انگار نمی خوای آدم بشی ،انگار نمی خوای حالا که سر این سفره   می شینی لااقل یه شکم سیر بخوری تا بتونی دووم بیاری، انگار نمی خوای هرچی که نداری کسب کنی و هرچی که درای در عوض بدی .

آره جونم ... این مهمونی خاصیتی داره که هیچ ضیافتی تو دنیا مثله اون نیست . اینجا همه بدی رو ازت می گیرن و همه خوبی ها رو بهت می دن در عوض اون ،به شرطی که الاقل بلد باشی دل صاحب سفره رو به دست بیاری ...

 تازه می دونی ؟ حتی اگه سر سفره کرمش هم نشینی غذا می فرسته در خونه ات ... !! فکر کردی این صاحب خونه از جنس ماهاست ... شیش تا مامور بذاره دم در نکنه یکی اضافی غذا بگیره یا زیادی و عوضی بیاد تو مهمونی ...؟ نه عزیز دلم ... نه اینجا جای دیگری ست ... سفره ،سفره یِ دیگری ست ... صاحب کرم،کریمترینه ، بزرگترینه،مهربون ترینه ، عزیز ترینه ، بخشنده ترینه...

اوه... حالا فهمیدم ... حالا ...باید ...بگم

آهای اهالی شهر رمضان سلام...

آهای همه ی ِخوبی ها سلام...

سلام به تو خدای مهربونم ... سلام به تو بهترینم ...ازت متشکرم که من رو راه دادی ...یا نه ،متشکرم که به من باز هم فرصت دادی ... فرصتی که شاید دیگه هیچ وقت نداشته باشم...

...من اومدم خدا جون ... سلام

 


نوشته شده در  شنبه 88/5/31ساعت  1:0 صبح  توسط عدالت جویان نسل بیدار 
  نظرات دیگران()

به نام خدا

هستی ام از دوری ات، آتش گِرفت

این دلِ  غمدیده ام ، خوابش گِرفت

بی  فروغت  دَر  بیابان  گُم  شدم

صفحه یِ  آیینه ها را ، خَش گِرفت

قُوَّتِ  راهی  دگر ،  دَر  پای  نیست

گوئیا  از  خستگی ،  ساقش گِرفت

از  عطش  در  قعر  دریا ، مُرد  تَن

آخر  آن  دُردانه ام ، آهش گِرفت

دوره یِ  بیگانگی  آغاز  شد .......

از همان روزی که دِل،دالَش گِرفت

من  شدم  منصورِ  بی نُطقُ و کلام

زانکه چشمم گوشه یِ خالش گِرفت

کاش می شُد ، هَمدَمم  پیدا  شَود

تا  که بیند  عاشقی ، فالش گِرفت

طهران بیست و هفتم امردادهشتاد وهشت

 


نوشته شده در  چهارشنبه 88/5/28ساعت  12:3 صبح  توسط عدالت جویان نسل بیدار 
  نظرات دیگران()

به نام خدا

 این روزهای بی بدیل آخر ماه شعبان را قدر بدانیم. این شبها شاید دوباره  تکرار نشود و رمضان دیگری برای هر کدام از ما وجود نداشته باشد تا بتوانیم خود را آماده میهمانی خدا کنیم .برایم جالب ست که در همین روزها دوستانی را  سراغ دارم که به بهانه عروسی و میهمانیِ خیلی از اقوام و دوستان ، مدت هاست که در فکر بودنه اند و برنامه ریزی می کردندکه چه بپوشند و چگونه بروند و... اما این روزها با این که یک میهمانی بزرگ در پیش است و صاحب ضیافت هم فقط و فقط برای خوشحالیه دلِ میهمان ها جشن به راه انداخته ،کم تر کسی پیدا میشود که خوشحال باشد یا برنامه ریزی کند که مبادا با ریخت نامناسب و لباس نامرتب در این میهمانی حاضر شود. تازه برعکس ، یکی می گوید: ای بابا بازم ماه رمضون شد.آن دیگری: ای وای چقدر روزها بلنده !!! .آن یکی : حوصله دارن ها،یه چیزی گفتن حالا هزار و چهار صد سال پیش ؟!! یکی دکتر می شود و توصیه های پزشکی می کند ،یکی عالِم می شودو از راه های فرار برایت حرف می زند . رساله ها کلی مشتری پیدا می کنند، مشتری هایی که هر کدام دنبال یک راه فرار می گردند.خنده دارست که همین مردم برای شرکت در میهمانی هایی که برای دلِ صاحب خانه برگزار می شود کلی تدارک می بینند! مشکل این جاست که درباورمان نمی گنجد، رمضان میهمانی بزرگ الهی ست  و خداوند همه برکات را برای بندگانش ، مهیا کرده است.حالا از من می شنوی،بلند شو و در قاب آیینه دلت نگاه کن وببین برای پیوستن به این ضیافت زیبایی یا زشت؟ برو ودر گنجه ی پوشش هایی که خدا برایت درتمام این سالها مهیا کرده و ببین پوششی داری که بتواند بدی هایت را بپوشاندتا در این میهمانی انگشت نما نشوی ؟ ببین چه داری که چشم روشنی و پیشکشی باشد برای صاحب ضیافت ؟ ببین با چه وسیله ای باید رفت تا به این جشن رسید و چشم دلی از عزا درآورد؟این شبها فرصت داریم تا خود را مهیا کنیم و سر ورویی صفا دهیم بلکه میهمانش بشویم و از سفره ای که مهیا کرده ست،نانی برداریم و آبی بنوشیم تابرای همیشه ی دنیاوآخرت سیر و سیراب بمانیم . آمین

 


نوشته شده در  دوشنبه 88/5/26ساعت  10:28 عصر  توسط عدالت جویان نسل بیدار 
  نظرات دیگران()

به نام خدا

خاطرم با خاطرت آرام شد

این دل وحشی به دامت رام شد

گرچه در پندار تو صیدت شدم

لیک خاناقاه من این دام شد

هو کشان دروصف چشمت آمدم

حا لیا محشر از آن بادام شد

از سفرکردن به کوی و کعبه ات

قسمتم آخر طواف جام شد

بنددامت چون به تیمارم گرفت

می گساری در کنارت نشئه آلام شد

چون که وصلت قسمت منصور بود

اینچنین حاجت روا از کام شد

این همه از فیض درکت گفته ام

تا نگویی دل اسیرپرده اوهام شد

طهران - بیست وچهارم امردادهشتادوهشت

 


نوشته شده در  یکشنبه 88/5/25ساعت  11:11 عصر  توسط عدالت جویان نسل بیدار 
  نظرات دیگران()

                                            

به نام خدا 

عاشق پریشان...

قدم در راهِ عشقش تا نهادم

برآمد دودِ جانسوز از نهادم

به خود گفتم الا دستانِ رُستم

چرا اینگونه من از پافتادم ؟

مگرمعشوقه ام از جنس لیلی ست

که مجنون گشته عقل از کف بدادم

چویادش در دلم تجدید گردید

بیامد کام وگیسویش به یادم

گریبان را دریدم در فراقش

عجب خبطی نمودم من دَمادم

جَهیدم از میانِ خاطر خود

مبادا دل فرو دارد زِ یادم

چو منصورِ پریشان حال گفتم

بدان جانا ، غلامِ خانه ِ زادم

طهران-امردادهشتادوهشت


 


نوشته شده در  یکشنبه 88/5/25ساعت  12:27 صبح  توسط عدالت جویان نسل بیدار 
  نظرات دیگران()

<   <<   6   7   8   9   10      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
اخلاق انسانی،انسان اخلاقی4
اخلاق انسانی،انسان اخلاقی 3
اخلاق انسانی،انسان اخلاقی 2
اخلاق انسانی،انسان اخلاقی 1
دوباره نسیم ...
[عناوین آرشیوشده]